بازی با اتیش پارت پنج

#رزی
دیدم لیسا اومد نمی خواستم متوجه شه برای همین خودم رو مثل قبل کردم
#لیسا
امروز با امیدی بیشتر رفتم یکچیزی بهم می گفت باید خوشحال باشم رفتم و به سلول رسیدم اما چیزی عوض نشده بود گریم گرفت یک نگاه تو سلول کردم و در و باز کردم و یقیه ی رزی رو گرفتم و سرش داد زدم
لیسا: خسته نشدی خسته نشدی از اینکه اینجایی نمی دونی که بیرون چجوریه کمپانی بجای تو یکی شبیه تو رو گذاشته بعد هم جنی داره ازدواج می کنه و تسمیم داره از گروه بره جیسو هم می خواد یک کمپانی باز کنه تو هم که گوشه تیمارستان افتادی
#رزی
با شنیدن حرف های لیسا ناراحت شدم من ناراحت شدم افتادم رو زانوم و گریه کردم
رزی: لیسا من و ببخش من یک روانی بیش نبودم اگر تا دیروز بهم اون حرف ها رو نمی زدی خوب نمی شدم من نمی تونم بدون جیمین زندگی کنم و این یک واقیت تلخه
#لیسا
با حرفاش دلم براش سوخت برای همین گفتم عیب نداره نمی دونستم بهش بگم یا نه اما فکر کردم باید بهش بگم
لیسا: رزی جیمین زندست اما تو زندان هست
رزی: زندان برای چی
لیسا: برای کارگری
رزی: برای چی
لیسا: چون کمپانی اون رو قبل بیهوش اومدنش دزدیده و وانمود کرده مرده و بعد برای اینکه پول در بیاره با یک سنک زده تو سرچ تا هیچی از خاطراتش یادش نیاد و اون رو به زندان فروخته و جاش یکی دیگه گذاشته
رزی: این ها رو از کجا می دونی؟
لیسا: از پسر عموم که تو کمپانی هست شنیدم
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پست_جدید #زیبا #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #شیک #هنری #BEAUTIFUL_NICE #CLIP_VIDEO #FANDOGHI
دیدگاه ها (۱)

بازی با اتش پارت شش

تولدت مبارک 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🧁🧁🧁🧁🧁🧁😮🌺🌺🌺🌺#لیسا#رزی#جنی#جیسو#تولد...

بازی با اتش پارت چهار

بازی با اتیش پارت سه

Blackpinkfictions ۲۴ پارت

رمان فیک پارت16 بچه ها حس میکنم رمانم خیلی طولانی شدهج:مشکل ...

می دونی چرا خدا رفیق ترینه؟چون هر جا صداش بزنی یا حتی بهش فک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط